بعد از تمام کردن دانشگاه و ورود به بازار کار، برای اولین بار با اصطلاح «مدیریت ذره بینی» آشنا شدم. خیلی زود متوجه شدم که این اصطلاح ظاهری فریبنده دارد. افرادی که رئیس خود را به مدیریت ذره بینی متهم میکردند، آن را نوعی توهین میدانستند، درست مثل اینکه کسی را بیادب خطاب کنیم. تعریف کارمندان از مدیر ذره بینی، فرد شکاکی است که به دیگران اعتماد ندارد؛ به همین دلیل هیچکس دوست ندارد او را مدیر ذره بینی بنامند. علاوه بر این، اگر یکی از کارمندان احساس کند که به صورت ذره بینی مدیریت میشود، رییس او نمیتواند در برابر این اتهام از خود دفاع کند. به همین دلیل بسیاری از مدیران برای فرار از پیامدهای مدیریت ذره بینی، به مدیریت سهلانگارانه روی آوردهاند. اما سوال اینجاست که مدیریت ذره بینی بدتر است یا مدیریت سهلانگارانه؟
در حال حاضر به ازای هر مدیر ذره بینی که در سازمانها دیده میشود (به خصوص در مقامهای بالای سازمانی)، چندین مدیر سهلانگار وجود دارد. این مدیران کسانی هستند که نمیدانند افراد مجموعهشان مشغول چه کاری هستند و با اشاره به اینکه سرشان شلوغ است یا به زیرمجموعههای خود اعتماد دارند و اختیار و قدرت را به دست آنها دادهاند، از هر رویکردی که آنها در پیش میگیرند دفاع میکنند.
متاسفانه مدیریت سهلانگارانه نتایج مشخصی را به دنبال دارد: نبود راهنمایی لازم، تاخیر در تشخیص مشکلات، جلوگیری از رشد حرفهای افراد کلیدی و ایجاد اضطراب در میان کارمندان. تاثیرات این موضوع روی نتایج نهایی سازمان هم به راحتی قابل تصور است.
برای رسیدگی به مشکل مدیریت سهلانگارانه، باید منشا آن را درک کنیم. ترس از متهم شدن به مدیریت ذره بینی که به آن اشاره کردیم و ترکیبی از غفلت و بیتوجهی منشا مدیریت سهلانگارانه است.
وقتی با مدیرعاملها و مدیران اجرایی ارشد در مورد کمکاری آنها در رابطه با مدیریت زیرمجموعههایشان صحبت کردم، اغلب به من چنین توضیحی دادند: «من افراد متخصص و باتجربهای را استخدام میکنم که نیازی به مدیریت ندارند.»
نداشتن انرژی کافی برای مدیریت افراد یکی از بزرگترین مشکلاتی است که در شرکتها مشاهده میشود. مدیریت زیردستان اغلب یک فعالیت اصلاحی تلقی میشود که فقط مخصوص کارمندان بیتجربه است، در حالی که باید آن را از الزاماتی دانست که به ایجاد نظم و شفافیت در تمام سطوح سازمان کمک میکند.
شیوه مدیریت افراد با توجه به نقش و میزان تجربه آنها با یکدیگر تفاوت دارد، اما مدیریت هرگز موضوعی اختیاری نبوده و غفلت از آن همیشه پیامدهای بدی را به دنبال داشته است. منظور ما این نیست که مدیریت ذرهبینی چیز خوبی است، اما من به این نتیجه رسیدهام که در بسیاری از شرکتها حرکت به سمت مدیریت ذرهبینی بهتر از مدیریت سهلانگارانه است. البته من به صورت تجربی متوجه این موضوع شدهام.
یکی از افرادی که وظیفه مدیریت او را به عهده داشتم مشغول کار روی موضوعی بود که از نظر من چندان جالب نبود. در چنین شرایطی خیلی راحت میتوانم بگویم «من به این شخص اعتماد دارم»، با افتخار تمام جزئیات را به او واگذار کرده و فقط زمانی مداخله کنم که مشکلی پیش آمده باشد که تاثیری منفی برای من به همراه داشته باشد.
اما وقتی روی پروژهای مشغول به کار هستم که برایم اهمیت زیادی دارد، به گونهای مداخله میکنم که مطمئن شوم هرکس کار خود را به درستی انجام میدهد. این کار کمک میکند قبل از اینکه مشکلی پیش بیاید آن را شناسایی کنم و به افرادم نشان دهم که در مسیر درستی حرکت میکنند.
چالش پیش روی من و تمام مدیرانی که گاهی مدیریت سهلانگارانه را در پیش میگیرند این است که در روش مدیریتی خود ثبات بیشتری داشته باشیم و اجازه ندهیم علایق، انرژی یا کنجکاوی ما روی شیوه مدیریتمان تاثیر بگذارد. این رویکرد سنجیده، موثر و قابل اطمینان برای شرکت من و افرادی که در آن کار میکنند مزایایی را به همراه خواهد داشت.