زمانی که یک آگهی در تلویزیون از مخاطبان میخواهد که به پناهندگان کمک کنند، احتمالا از روی دلسوزی اشک میریزیم. اما اگر عمیقتر به این موضوع فکر کنیم، میفهمیم که اگر نتوانیم این دلسوزی را به همدلی تبدیل کنیم و در عمل کاری انجام دهیم، اشکهایمان هیچ ارزشی نخواهند داشت. افرادی که در گرداب طمع و قدرت یک کشور گرفتار شدهاند به اشکهای ما نیاز ندارند. کودکان گرسنه و یتیم با اشکهای ما زنده نمیمانند. مادری که به تنهایی فرزندش را بزرگ میکند و تلاش میکند همزمان هم غذا آماده کند، هم با کودکش وقت بگذراند و هم وظایف شغلیاش را انجام دهد با گریههای ما نمیتواند بدهیهایش را پرداخت کند. دلسوزی چیزی فراتر از احساس تاسف برای دیگران است. ما میتوانیم صرفا احساس دلسوزی کنیم و در عمل کاری انجام ندهیم که در این صورت هیچ نفعی به دیگران نخواهیم رساند و این امر ماهیت دلسوزی را تضعیف میکند. ما باید دلسوزی خود را به گونهای نشان دهیم که به نفع افرادی باشد که ترحم ما را بر انگیختهاند. دلسوزی واقعی شما را وادار به عمل میکند. این گفتهها در سازمانها هم صدق میکند. و اینجا باید از خود بپرسیم که آیا واقعا ما به عنوان یک رهبر میتوانیم فردی دلسوز باشیم؟ در ادامه همراه باشید تا درباره رهبری دلسوزانه در سازمان بیشتر به شما بگوییم.
آیا شما یک رهبر دلسوز هستید؟
دلسوزی یعنی فراتر از علاقه شخصیتان از دیگران مراقبت کرده و با آنها همدلی کنید. برای مطالعه دلسوزی شش عامل در نظر گرفته میشود: مهربانی در مقابل بیتفاوتی، حس مشترک انسانی در مقابل جدایی و آگاهی در مقابل بیاعتنایی.
وقتی مشکلی در محل کار شما به وجود میآید برای مثال زمانی که کارکنان درباره تغییرات ایجاد شده شکایت میکنند یا وقتی که از شما درخواست پول میکنند؛ آیا شما به عنوان یک رهبر با مهربانی به آنها واکنش نشان میدهید؟ حس مشترک انسانی را درک میکنید؟ و با آگاهی گزینهها را بررسی میکنید؟ یا در برابر خواستههای آنها بیتفاوت هستید؟ احساسات را از رفتارتان جدا میکنید؟ و به بهانه پیشرفت، به مشکل آنها توجه نمیکنید؟
تحقیقات نشان دادهاند کسانی که نسبت به خودشان دلسوزی ندارند، نمیتوانند نسبت به دیگران هم دلسوز باشند. دلسوزی یعنی پذیرای رنج و سختی دیگران باشیم نه اینکه از آن اجتناب کنیم. حتی اگر خودتان هم رنج و سختیهای زیادی تحمل میکنید، دلسوزی نسبت به خودتان به شما کمک میکند تا با مهربانی، خود را آرام کنید.
متاسفانه تعداد زیادی از مدیران از مشکلی به نام نارسایی هیجانی رنج میبرند. یعنی نمیتوانند احساساتشان را بشناسند و آنها را توصیف کنند. بسیاری از مدیرانی که به مقامهای بالایی هم دست یافتهاند دچار اختلال در هوش هیجانی، روابط اجتماعی و روابط بین فردی هستند. اگر مدیران نتوانند احساسات خود را بشناسند و با آنها کنار بیایند، سلامت و نشاط خود را از دست میدهند چرا که عواملی مانند پول، قدرت و شرایط میتواند ذهن آنها را مشغول کند و سلامتشان را به خطر بیندازد.
اگر یک رهبر، سالم و با نشاط نباشد، کارکنانش هم ضعیف و بینشاط خواهند شد.
چگونه میتوانید رهبری دلسوزانه در سازمان داشته باشید؟
دلسوزی در ذات شما است. مطالعات نشان میدهند این که دوست داریم مفید باشیم و به دیگران کمک کنیم، از زمان کودکی در ما شکل گرفته است. برای مثال، یک کودک 20 ماهه ذاتا انگیزه دارد که به دیگران کمک کند. یا وقتی چیزی از دستتان میافتاد، یک کودک نوپا تلاش میکند آن را برایتان بیاورد. او حتی سعی میکند یک کودک گریان را آرام کند.
اما چیزی نگران کننده وجود دارد. مطالعات نشان میدهند اگر به رفتارهای مثبت کودکان پاداش داده شود، انگیزه ذاتیشان برای انجام آن کار تضعیف میشود. با گذشت زمان، محل کار، جامعه و حتی پدر و مادرهای خیرخواه باعث از بین رفتن تمایل طبیعی ما برای کمک به دیگران میشوند.
پس شما سعی کنید آگاهانه و فعالانه به افراد کمک کنید. با دقت به صحبتهایشان گوش دهید، از لحاظ مالی به نیازمندان کمک کنید یا پیشنهاد دهید مطالبی که دانش کافی درباره آن دارید را به دیگران آموزش دهید. اگر دوست دارید سلامت و نشاط کافی داشته باشید به سه عامل روانشناسی نیاز دارید. مطالعات نشان میدهند آن سه عامل، انتخاب، ارتباط و شایستگی هستند.
اگر رهبران، سازمان دلسوزانهای ایجاد کنند و این سازمان بتواند برای کارکنان تعلق خاطر ایجاد کند، افراد به احتمال زیاد میتوانند آن سه ویژگی یعنی انتخاب، ارتباط و شایستگی را برای خود ایجاد کنند. در نتیجه این ویژگیها باعث نوآوری، خلاقیت، بهرهوری و موفقیت مالی خواهند شد.
یکی از نگرانیهای ما این است که دلسوزی رهبر به عنوان ضعف او تعبیر شود و دیگران بخواهند از این ویژگی سوء استفاده کنند.
سالهای زیادی است که فرهنگ سازمانی شرکتها برای کارکنان اهمیت کمی قائل میشود، حال به کارگیری فرهنگی دلسوزانه برای چنین کارکنانی، ضعف مدیریت تعبیر میشود یا خردمندی آن؟
پیشنهاد میکنیم فیلم «کتاب سبز» را ببینید و متوجه شوید برای دان شرلی در دهه شصت از زندگیاش چه اتفاقی افتاد. شاید شما در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بودید اما اکثر ما در سنین مدرسه بودیم و نسبت به شرایط بیتوجه بودیم. امروزه بسیاری از ما نسبت به نتایجی که نسلها باید بر آن غلبه کنند و آنها را تغییر دهند، غافل هستیم. ایجاد جهانی که افراد به تحصیلات، فرصتهای برابر و عدالت دسترسی داشته باشند نشانه ضعف است یا خردمندی؟
اکنون ما متقاعد شدهایم که نبود دلسوزی عامل بسیاری از مشکلات در محیط کار و همچنین در دنیا است. دلسوزی به همدردی نیاز دارد و همدردی هم به آگاهی نیاز دارد. برای به دست آوردن این مهارتها نیاز به توجه بیشتر و انگیزه خارجی دارید. همچنین کارها را باید برای رسیدن به نتایج بهتر انجام دهید.
دلسوزی از نظر لغوی به معنی «با هم رنج کشیدن» است. « آنچه برای دیگران انجام میدهی، در حقیقت آن را برای خودت انجام دادهای.» این جمله ماهیت حس مشترک انسانی را توصیف میکند.
وقتی با هم رنج میبریم، ارتباطاتمان را با یکدیگر عمیق میکنیم و تمایلمان برای انجام کارهای خوب هم افزایش مییابد. اکنون میخواهیم سه کلمه که نشانه خردمندی هستند را برای سال جدید به شما معرفی کنیم: آگاهی، همدلی و دلسوزی.
دلسوزی آگاهانه و همدلانه کلید برقراری ارتباط و ایجاد تعلق خاطر است که منجر به آرامش در خانه، محیط کار و در سراسر جهان میشود. حالا فکر میکنم مادر ترزا حق داشت که میگفت:« ما فراموش کردهایم که به یکدیگر تعلق داریم، به همین خاطر در زندگیهایمان احساس آرامش نمیکنیم.» به همین دلیل الگوی رهبری دلسوزانه در سازمان ها را نباید فراموش کنیم.