سبکهای رهبری در سالهای گذشته تغییر بسیاری کرده است. این تغییرات به دلیل تحول در نسلها و ساختار جمعیت، تغییر سبک زندگی نیروی آماده به کار و … ایجاد شده است. با کنار رفتن نسل خاموش (متولد سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۲) و نسل بیبیبومر (متولد سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴)، کمکم نسل هزاره (متولد سالهای ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰) وارد عرصه اقتصاد شد و حالا سازمانها شاهد ورود نسل زد (متولد سالهای ۱۹۹۰ به بعد) به دنیای کسبوکارها هستند. هرکدام از این نسلها تاثیرات عمیقی روی سبکهای رهبری گذاشتند و کمکم سبک رهبری دیوانسالاری و سرسخت به سمت سبکهای رهبری نرمتر تغییر کرده است. با وجود همه این تغییرات، ویژگی های لازم برای رهبران موفق هر روز عوض میشود.
سبک رهبری نرم امروزه بسیار کارآمد است چرا که رهبران برای ابتکار عمل و پیشبرد پروژهها به مهارتهای نرم نیاز خواهند داشت. در دنیای کسبوکارهای امروزی اگر رهبران توجه به شخصیت و ویژگیهای خود را غیرضروری بدانند، کمکم از رهبری موفق فاصله میگیرند؛ چرا که آنها میخواهند انسانها را مدیریت کنند و نه ماشینها و رباتها را، به همین دلیل توجه به شخصیتهای رهبران و مهارتهای نرم اهمیت بالایی خواهند داشت.
یکی از ویژگیهای لازم برای رهبران موفق این است که بدانند قرار است تا انسانها را مدیریت کنند و نه رباتها را. پس یک رهبر خوب باید بداند که یک انسان تحت تاثیر ناملایمات در محیط کار یا خارج از آن قرار میگیرد و میتواند سست و ناامید شود. انسان بودن به معنای اشتباه کردن است. به عنوان یک رهبر نباید آنها را به خاطر اشتباهتشان ملامت کنید بلکه باید به آنها کمک کنید تا خودشان را بهبود دهند.
مدیریت علاوه بر علم به هنر رهبری هم نیاز دارد تا بتواند افراد را هدایت کرده و برای رسیدن به اهداف تلاش کنند. به عنوان یک رهبر شما میتوانید نتایج و خروجیها را مدیریت کنید. این نتایج بدون توجه به روابط، ارتباطات و توسعه فردی ایجاد نمیشود.
اگر به عنوان یک رهبر نتوانید به نتایج مطلوب خود برسید، احتمالا باید مهارتهای نرم خود را بهبود دهید. در ادامه ویژگی های لازم برای رهبران موفق را بررسی خواهیم کرد تا ببینیم چه مهارتهایی برای توسعه رهبری نیاز است.
۱. آنها هوش هیجانی دارند.
رهبرانی که هوش هیجانی دارند میتوانند با کمک این هوش، قدرت درککردن و احساسات خود، بهرهوری و مشارکت را بین افراد در سطوح بالاتری ایجاد کنند. رمز موفقیت این رهبران در استفاده از خودشناسی، شناخت احوالات همراه با کنترل احساسات و انگیزه کافی برای تحقق بخشیدن به اهداف است. رهبرانی که بتوانند از ترکیب اینها بهره ببرند، رهبران موفقتری خواهند بود.
هوش هیجانی توسعهیافته به رهبران کمک میکند تا احساسات و رفتارهای خود را بشناسند، آنها را کنترل کنند و در نهایت تاثیر مطلوبی بر دیگران بگذارند. آنها همچنین به کمک این هوش هیجانی میتوانند تعارضات کارمندان خود را تشخیص دهند و با همدلی به حل مشکل آنها کمک کنند. در نتیجه مشکلات شخصی افراد روی تیم اثر نخواهد گذاشت چرا که افزایش بهرهوری و مشارکت در بین افراد به آنها کمک میکند تا مشکلات شخصی خود را در کار وارد نکنند.
۲. آنها ارتباط خوبی برقرار میکنند.
رهبران معمولا وقت کافی برای برقراری ارتباط موثر بین افراد چه به صورت شفاهی و چه به صورت کتبی ندارند. افراد معمولا نسبت به اینکه چطور با آنها رفتار شود حساس هستند، اما خودشان به نحوه برقراری ارتباط به دیگران توجه نمیکنند. برای مثال اگر شخصی که عجله دارد، پیامی را سریع و بدون توضیح برساند، شخص مقابل ممکن است آن پیام را درست دریافت نکند. این شخص در حقیقت فقط به خودش توجه کرده است.
توسعه مهارتهای ارتباطی (ارتباط موثر) فراتر از خوب نوشتن و خوب گفتن است. ارتباط موثر به شما کمک میکند تا دقیقا همان منظوری که دارید را به اشخاص منتقل کنید. استفاده از این مهارت باعث کاهش برداشتهای نادرست (کژفهمی) میشود و ارتباطی موثر و واضح ایجاد میکند.
یک تیم موفق، تیمی است که بدون برداشتهای نادرست از طریق یک ارتباط موثر با هم کار کنند.
۳. آنها مربی (کوچ) هستند.
دوران کنترل کردن و دستور دادن به پایان رسیده است. افراد دیگر دوست ندارند که بشنوند چی کار کنند و چی کار نکنند. اما مربیگری کارمندان به آنها کمک میکند تا بتوانند توسعه فردی حرفهای داشته باشند و بدانند که در حال حاضر در چه مرحلهای از رشد هستند و به کجا باید برسند.
این رویکرد برخلاف رویکرد دستور دادن، به مهارت و ظرافت بیشتری نیاز دارد. هدف یک رهبر در نقش مربی این است که به اعضای تیم کمک کند تا رشد کنند، یاد بگیرند و به نتیجه دلخواه برسند. رهبران در نقش مربی فقط حرف نمیزنند بلکه به افراد نشان میدهند که که چیزی مانع بهرهوری آنها میشود و با چه ابزاری میتوانند آن را حل کنند.
دستور دادن و کنترل کردن باعث میشود تا افراد از مشارکت کردن دوری کنند و ابتکار عمل آنها کاهش پیدا کند. این رویکرد همچنین این طرز تفکر را در کارمندان ایجاد میکند که همیشه به آنها گفته خواهد شد تا چگونه کاری را انجام دهند و خودشان از تلاش برای تجربه و یادگیری دست میکشند. کارمندانی که بتوانند مشکلات را حل کنند، نوآوری خلق میکنند و رهبر میشوند.
۴. آنها مهارتهای بین فردی دارند.
یک رهبر با مهارتهای بین فردی میتواند به کارمندان خودش احترام بگذارد و گزارشهای لازم را تهیه کند. این رهبر تلاش میکند تا موقعیتهای مختلف را نه فقط از زاویه دید خود بلکه از زوایههای دید دیگران هم ببیند، به طور موثر گوش دهد و ایدههای ارائه شده را بررسی کرده و در مواقع لزوم همدلی کند.
رهبران با مهارتهای بین فردی توسعه یافته میتوانند به افراد تیم خود کمک کنند تا با درک بیشتر، روابط بهتری بسازند. این رهبران روی تنوعها حساس هستند، تمایزها را جشن میگیرند و ارتباطات اعضای تیم (هرچند سخت) را بهبود میدهند.
قدرت یک تیم در دیدگاههای متنوع و رویکردهای مختلف به موضوعات و ایدهها است. توسعه مهارتهای بین فردی در حقیقت کارایی تیم و انگیزه را برای دستیابی به اهداف افزایش میدهد.
۵. آنها به دیگران اهمیت میدهند.
رهبران موفق به جای اینکه فقط به خود اهمیت دهند، برای دیگران هم اهمیت قائل میشوند. آنها مهارت این را دارند که برای دیگران زمان بگذارند تا نشان دهند که برایشان مهم هستند و به آنها احترام میگذارند. این رهبران به کارمندان خود گوش میدهند، آنها را درک میکنند و برایشان ارزش قائل هستند.
قدردانی از دیگران مستلزم این است که رهبران کارمندان خود را بشناسند و با آنها در انجام پروژهها مشارکت داشته باشند. این قدردانی اگر همیشگی باشد میتواند در افراد وفاداری ایجاد کند. کارمندانی که بیشتر تلاش میکنند، متعهدتر هستند.
این پنج مورد از ویژگی های لازم برای رهبران موفق است که یک رهبر موفق کسی است که بتواند این پنج ویژگی را تمرین و در کنار هم استفاده کند. توسعه و یادگیری این مهارتهای نرم میتواند باعث افزایش بهرهوری و اثربخشی شود و افراد را به نتایج مطلوب خود برساند.